صفحات

اوقات ِ خوب


گاز زده بودند
بغل فنی همه پناه گرفته بودیم
آنجا سیگار روشن کرده بودیم
توی چشم هم فوت می کردیم
بک نفر می گفت بی شرف
بقیه هم بین پک ها می گفتند بی شرف
یکی نشست نزدیک ِ من
سرخ بود
سیگار دادم دستش
دستش می لرزید
روشن کردم
رفتم عقب
یک نفر دیگه آمد
حرفی نزدیم
سیگار نصفه ش را داد به من
بعد موجی افتاد دنبالمان