من که
نه بچه دارم، نه خونه زندگی دارم، نه کار و پول و سرمایه و از این چیزایی دارم که
بدون من بخوابه کف زمین، نه چیزی می بینم دور و برم که به خاطرش هربار این کثافت
رو تحمل کنم. هربار از خودم بپرسم چرا تحمل می کنم وقتی می دونم دوباره همین بلا
سرم میاد؟ چندبار دیگه تحمل می کنم؟ منتظرم چی بشه؟ هربار بدتر و کثافت تر از قبل
می شه. دیگه لازم نیست منتظر باشم که شاید دفعه ی بعد نیاد، یا آرومتر باشه، یا
راحتتر بگذره. کافیه یه سرچ کنم صدتا مقاله بیاد جلوم که هربار لجن بالاتر میاد.
هربار لجن طولانی تر و سفت تر دور پاهای بدبخت من رو می گیره.
یه
روزایی کلمه هام رو می شمرم. یه روزایی کنتور هجاهایی که از دهنم در اومده صفر
میندازه. در رو می بندم. می شینم.
چی
ارزش این وضع رو داره؟
1400
میلی گرم لمیکتال آدم رو می کشه. من قد یه سال لمیکتال دارم. بمیرم اونقدر اینجا
می مونم تا همسایه ی سمت چپ بو بکشه. بعد ولی ننه بابام خیلی غصه می خورن. فکر می
کنن تقصیر اونا بوده.