صفحات

منم لیوانم رو می زنم به هواشون می گم سلامتی.

دیشب رامین یک عکس از موقعیت جغرافیایی ش فرستاد. خونه ی اون یکی رامین بودند. تی شرت قرمز مهدی رو دیدم دویست بار، اون یکی رامین مثل همیشه توی آشپزخونه وایساده پشت کانتر یا داره یک چیزی درست می کنه، یا داره آماده ی خوردنش می شه. نس مثل همیشه در مسیر رفت و آمد از و به آشپزخونه ست، فکر کنم توی سرش داره یک چیزی هم زمزمه می کنه. هومن یک لبخندی داره به شکل دیفالت، که همون رو گذاشته روی صورتش کنار اون یکی رامین لقمه به دست وایساده. مهدی رو به... روبه یک کنسول بود فکر کنم؟ رو به یک کنسول داره با جوراب و تی شرت قرمز نوشابه؟چای؟آب میوه؟ از لیوان دسته دار سر می کشه.  خسرو پشت مهدی جا مونده، احتمالا داره به یک چیزی ناخنک می زنه. خود ِ رامین نشسته روی کاناپه ته سالن، روبه آشپزخونه اُپن. جلوش یک ظرف انگور هست و یک ظرف شکلات و یک بطری پلاستیکی خالی می ماس. از بس ایران نبودم نمی دونم توی این بطری چی بوده در اصل. یک کم بعد رامین به من که روی همون کاناپه نشستم پاهام رو بغل کردم می گه همه داریم پیک آخر رو به یاد تو می خوریم.