صفحات

از خاطرات یک مذاب


طبق پیش بینی اخیر خودم، نمره ی اخلاق اسلامی ما آنقدر نیامد که فکر کردیم شاید جایی زیر عبای استاد گیر کرده. استاد بنده رو به همراه تنی چند از دانشجویان معترض که سوالهای بو داری مطرح کرده بودند احضار فرمودند . پیش از مراجعه، آستین هارا تا سر زانو و مقنعه را تا سرحد ناف پایین کشیدیم و کورمال خدمت استاد رسیدیم. قسم خورده بودیم زیر شدید ترین شکنجه ها لب از لب باز نکنیم مبادا بحث کش پیدا کند و نمره ی ما این آخر فارغ التحصیلی زیر عبا بگندد. چپیدیم توی دفتر تا ایشان که خیلی هم آخوند باحالی هستند استارت ِ چهل و پنج دقیقه ارشاد لا ینقطع این دانشجوی یک لا قبای فاقد هر گونه قدرت تحلیل و فهم مسائل پشت پرده را، بزنند. از حق نگذریم استاد با من خیلی خوب و ردیف بودند. ذکر کردند که شما تحقیقا نویسنده شده اید و حیف از این قلم که اراجیف بنویسد. ما سر تکان دادیم. سپس با مفاهیم کلی ورقه ی من ابراز موافقت کردند. سر تکان دادیم.
ناگهان حاج آقا گفتند که ما داریم 8 نعل به سمت موفقیت و پیشرفت می تازیم. ایشان ابراز کردند که شما از هیچ مساله ی پشت پرده خبر نداری و نمی دانی که چقدر همه می خواهیم زودتر امپراطور جهان بشویم و در این راه اگر کاستی هست از حماقت و بی عرضگی بعضی هاست. ما مردم شریفی هستیم که مثل آلمان بعد از جنگ دچار دادایسم نشدیم. شما خبر داری دادایسم چیست؟ دادایسم یعنی سگ بشاشه توی نظم و هرچی که عقل می گه. ما اینطور هستیم؟ نه، ما داریم توی گه دست و پا می زنیم که عاشورا و نوروز را نگه بداریم و این شرافت است. ما سرتکان دادیم. ایشان ادامه دادند ندیدی حجاریان آمد اعتراف کرد؟ ندیدی؟ ما واقعا سر تکان دادیم که نه بخدا ندیدیم!
این ندیدی و ندیدم مدت طویلی ادامه داشت تا استاد رسیدند به اینجا که در یک مقاله اثبات کرده اند که در پایان قرن ما قدرت جهان می شویم. امپراطوری می شویم که این کشورهای عربی که حالا برای ما چس و فیس می آیند، التماس می کنند به امپراطوری ما بپیوندند و ما بهشان می گوییم برو اول مستراحت رو اسلامی کن و ناز می کنیم. ما دیگر سر تکان نمی دادیم، فقط بر و بر نگاه می کردیم.
تا عاقبت آب شدیم
و نمره ی 19
به مناسبت ذوب ما
صادر شد.