صفحات

به عقل آفرینان ِ دیوانه اَت


براتون از وضعیت نابسامان تز بگم؟ بگم آقا بگذارید بگم. چیز دیگه ای ندارم بگم و مطمئنم که همه هم مشتاقین. با این کش و قوس هایی که من رفتم شاید فکر کنید که دارم یک تز 300 صفحه ای برای دکترا می نویسم و تووش مرزهای علم رو فلان. ولی خیر، من بعید می دونم اجازه بدم این تز بالای 40 صفحه در بیاد چون هیچ کسشری در عالم علم نیست که بیش از این تعداد مقال ارزش داشته باشه. هیچی. ولی اشکالش اینه که من 37 صفحه ی این تز رو مدتهاست نوشتم و توی اون بخش آنالیز دیتا موندم. من نموندم ها. اون حمالی که دیتا اکسپورت می کنه تا حالا 16 ست ِ کامل حاوی 6 صفحه اکسل فرستاده و هی من ریدم بهش هی رفته برگشته یک ممیز رو درست کرده، دو تا رقم اعشار رو جای 0.5 با 0.05 عوض کرده باز من ریدم بهش باز رفته، بعضا در این پروسه زبون درازی کرده من شدید تر ریدم بهش با گه خوری برگشته. آرتور در این میان جز اینکه سه هفته یک بار بره هند و سواحل کاستاریکا و اورشلیم و حیفا و دانشگاه ییل و استرالیا، کار دیگه ای نمی کنه. به همین زیبایی. از فوریه تا حالا که نیمه ی مِی می باشیم دقیقا همه ی اینجاها رفته. بفرمایید همه دانشمند شید. دانشمندان دریافته اند که مصرف توت فرنگی به شادابی پوست کمک می کند. پژوهشگران دانشگاه فلان می گویند روزی یک قاشق عسل خطر سرطان را کاهش می دهد. دقت کردید این پژوهشگران اولا یک چیزی می گند که اجداد ما هم می گفتند، ثانیا همه چیز خطر سرطان رو کاهش می ده، ولی دقت کردید این کاهش خطر سرطان معمولا هیچ مقیاس ریاضی نداره؟ مثلا من روزی یک قاشق عسل بخورم نمی دونم 80% تاثیر داره یا 8%؟ دانشمندان در یک آزمایش خوف انگیز به یک گروه 40 نفره هرروز 750 گرم سیب زمینی سرخ کرده دادند و به یک گروه هرروز 750 گرم آناناس و هویج دادند و در پایان 30 روز بررسی مشاهده کردند که کلسترول گروه اول سر به فلک می کشد،در حالیکه 11 نفرشان دو بار رفته اند اورژانس، یکی بای پس کرده، بقیه هم باید بروند 6 ماه رژیم بگیرند. شما فکر می کنید این جوکه، ولی همینه. حالا اصلا امور تغذیه به ما چه، ما در حوزه ی خودمون کشف می کنیم که حافظه ی بلند مدت در افراد پس از 6 ماه، در سطح ناخودآگاه فعال بود. یعنی یارو بعد از 6 ماه که عکس رو می دید می گفت که این عکس رو تا حالا ندیده، اما مغزش طوری رفتار می کرد که یعنی دیده. در این حالت اخبار می گه دانشمندان دریافته اند که خود آگاه و پروردگار یک سری اراجیف هستند و مغز در سطحی از ناخود آگاه کار می کند که در دسترس ِ توی حمال که نشستی جلوی تلویزیون نیست.
چی می گم بابا. تهِ کف دریاها. توی این مایه ها.
ببخشید؟ حالا بحث تز رو ول کنیم، دیدید سوریان چه باراندازی کرد؟ همسایه ها ی ما همه به خودشون شاشیدند بسکه ما هوار هوار کردیم.
اونم ول کنیم رفتم دیدم تیتر هشت روزنامه های داخل بوده.

من واقعا چیزی ندارم اضافه کنم الان. 

آن میر غوغا را بگو ... آن دام آدم را بگو

- یک مرضی هست به نام سندرم خستگی مزمن. اول که دکی گفت شاید از اینها داری که الان شیش ماهه از تخت به کاناپه پناهندگی می گیری خوشحال شدم گفتم می بنده به ویتامین و آب میوه و خوب می شم. حالا رفتیم بررسی کردیم دیدیم ته سرطان هم بلانسبت ِ همه مون باشه، یک مرگ هست که همه چیز رو تموم کنه، ته این سندرم هیچی نیست. تا ابد بین تخت و کاناپه می گوزیم و هیچ عنی نمی شیم.
الان تایپ کردن همین متن هم واقعا من رو خسته و درمانده می کنه. درمانده ای که تمام عضلات بدنش درد می کنه .

2- گفتم مرگ، مساله ی مهم ِ میت ِ های مهاجر رو مناسب دیدم مطرح کنم. تکلیف جسد ما چیه آقا؟ بیافته گوشه ورشو؟ ته ته ش بیافته گوشه کالیفرنیا بغل بقیه فک و فامیل؟ نمی شه که. الان ایرانی های ال ای می رن 300 هزار دلار می دن که جسد باباشون بالای تپه ای در اورنج کانتی رو به اقیانوس و کون های لخت و ممه های لبمویی باشه. من که نمی تونم جسدم رو ول کنم اینجا منفی 40 درجه سنگ قبرم می ترکه. تمام پروسه ی طبیعی تجزیه م بگا می ره. جسد پروفسور فرآی چی شد؟ نگید مونده روی زمین که ناراحت می شم. اون بنده ی خدا چرا اینقدر گیر داده بود؟ خیلی ها هستند جسد شون هم مهاجر موند. هایده، ساعدی، هدایت، دکتر شریعتی. آخ آخ دکتر شریعتی بزرگترین شارلاتان ِ تاریخ معاصر. هشتگ بزنم براش؟ حالا من چه عنی هستم که توبره م در خاک وطن بار بده؟

3- خاک وطن رو گفتم برم سر موضوع ِ همیشگی خودمون که به محض اینکه آدم خارج می شه وطن در گلبول هاش بنفشه می دن. تمام سلول های من بوی خاک ِ سر پل تجریش رو می دن. وطن ِ بیچاره م.

4- از شماره یک تا سه فقط کس گفتم. کس گفتم که نگم امروز هی به عکس ِ آن مرد نگاه می کردم دلم می خواست گریه کنم ولی نمی دونستم به حال ِ کی گریه دارم.

5- در سندرم خستگی مزمن، بیمار هیچوقت خوب نمی شود، هیچوقت مثل قبل نمی شود. هیچوقت از پشت ِ میله های تختخواب دستش را دراز نمی کند رو به پنجره ها، چون مفاصلش درد می کنند و نفسش تنگ است و نور چشمهایش را می زند.



1- خیلی بدِ زندگی آدم طوری روی روال ِ تخمی ِ ریلکس بیافته که برگرده نگاه کنه ببینه 6 ماه گذشته هیچی ندیده، هیچی یاد نگرفته، هیچی رو پشت سر نگذاشته جز مثلا فاصله ی روزمره خونه به فلانجا و برعکس.
2- چی دیگه؟ همینکه گفتم.