صفحات

آن میر غوغا را بگو ... آن دام آدم را بگو

- یک مرضی هست به نام سندرم خستگی مزمن. اول که دکی گفت شاید از اینها داری که الان شیش ماهه از تخت به کاناپه پناهندگی می گیری خوشحال شدم گفتم می بنده به ویتامین و آب میوه و خوب می شم. حالا رفتیم بررسی کردیم دیدیم ته سرطان هم بلانسبت ِ همه مون باشه، یک مرگ هست که همه چیز رو تموم کنه، ته این سندرم هیچی نیست. تا ابد بین تخت و کاناپه می گوزیم و هیچ عنی نمی شیم.
الان تایپ کردن همین متن هم واقعا من رو خسته و درمانده می کنه. درمانده ای که تمام عضلات بدنش درد می کنه .

2- گفتم مرگ، مساله ی مهم ِ میت ِ های مهاجر رو مناسب دیدم مطرح کنم. تکلیف جسد ما چیه آقا؟ بیافته گوشه ورشو؟ ته ته ش بیافته گوشه کالیفرنیا بغل بقیه فک و فامیل؟ نمی شه که. الان ایرانی های ال ای می رن 300 هزار دلار می دن که جسد باباشون بالای تپه ای در اورنج کانتی رو به اقیانوس و کون های لخت و ممه های لبمویی باشه. من که نمی تونم جسدم رو ول کنم اینجا منفی 40 درجه سنگ قبرم می ترکه. تمام پروسه ی طبیعی تجزیه م بگا می ره. جسد پروفسور فرآی چی شد؟ نگید مونده روی زمین که ناراحت می شم. اون بنده ی خدا چرا اینقدر گیر داده بود؟ خیلی ها هستند جسد شون هم مهاجر موند. هایده، ساعدی، هدایت، دکتر شریعتی. آخ آخ دکتر شریعتی بزرگترین شارلاتان ِ تاریخ معاصر. هشتگ بزنم براش؟ حالا من چه عنی هستم که توبره م در خاک وطن بار بده؟

3- خاک وطن رو گفتم برم سر موضوع ِ همیشگی خودمون که به محض اینکه آدم خارج می شه وطن در گلبول هاش بنفشه می دن. تمام سلول های من بوی خاک ِ سر پل تجریش رو می دن. وطن ِ بیچاره م.

4- از شماره یک تا سه فقط کس گفتم. کس گفتم که نگم امروز هی به عکس ِ آن مرد نگاه می کردم دلم می خواست گریه کنم ولی نمی دونستم به حال ِ کی گریه دارم.

5- در سندرم خستگی مزمن، بیمار هیچوقت خوب نمی شود، هیچوقت مثل قبل نمی شود. هیچوقت از پشت ِ میله های تختخواب دستش را دراز نمی کند رو به پنجره ها، چون مفاصلش درد می کنند و نفسش تنگ است و نور چشمهایش را می زند.


2 comments:

Anonymous said...

با این عکس جدیدت بیشتر حال میکنم! :-)

ننوي كهنه said...

ايراني هاي ال اي فازي دارن كه كلا واسه من غريبه! ٣٠٠ هزار تا واسه قبر. ما با ٩٠٠ تاش يه ماه زندگي مي كنيم. به اين سوي چراغ. دچار بيماري مزمن محاسبه معكوس دخل و خرج بر اساس داده هاي پيرامون شده ام