صفحات


بعد از سه روز دربه دری به دنبال میکولای - استاد پروژه - امروز در ای میلی بسیار مهم و پر محتوی مطلع شدم که روز دوشنبه دخترش به دنیا اومد و اسمش ماریشا ست.
صحبت خاصی از پروژه ی من نشد.

“I tell you, we are here on Earth to fart around, and don't let anybody tell you different.” *

رفته بودیم خارج از شهر تا خرخره بخوریم و مست کنیم. قسم به همین قرعان 4 تا پسر بودن کپی هم. همه دراز و عینکی و نیمه بور بودن. ولی البته اسم های متفاوتی داشتن.من حافظه ی تصویری خوبی دارم. سر امتحان جوابِ سوال رو در قالب ِ صفحه ای از جزوه که توی ذهنم مثل عکس ثبت می شه پیدا می کنم. خیلی اوقات صفحه رو توی ذهنم اسکن می کنم و جواب رو پیدا می کنم. برای همین اسم هیچکدوم رو یاد نگرفتم. نمی دونم چی شد که ایزاکمون سر منقل گفت خوب می شد اگه یه دختری رو لای بیکِن می پیچید بعد صددرصد ترتیبش رو می داد. نمی دونم چی شد که من اشاره کردم مثلا روی معامله ی کسی کره بادم زمینی باشه بلوجاب ردخور نداره. بعد ادامه دادیم که آیا می دونستین نمی شه همزمان شاشید و رید و عطسه کرد؟! بدون مکث پشت سرش ایزاکمون به یکی از سوسیس ها اشاره کرد گفت این مثل دودول ِ آسیایی هاست... یکم مکث انداخت گفت البته نه اینکه من از نزدیک دیده باشم. بماند که من نصف چینی ام. ینی یه برادر چینی دارم از یک مادر دیگه.
 این مزخرف رو همیشه می گه. برای اینکه وقتی توی بوردینگ اسکول بوده با یک چینی هم اتاق بود و با هم دوران خوشی داشتن در حدی که همدیگه رو برادر هم بدونن. حقیقتش بار اولی که گفت من یه برادر چینی دارم از یه مادر دیگه، من باور کردم. ولی بعد که فکر کردم دیدم از لحاظ گزاره های منطقی ملت رو دست میندازه. همین لحظه متوجه شد که داره به نوعی به دودول خودش هم اشاره می کنه برای همین ادامه داد که البته من از کمر به بالا چینی ام. بعد از اون دیگه اون چهارتا به ما یه جوری نگاه می کردن.
چون ما تا اون لحظه فکر می کردیم که آدمهای غیر عادی ای نیستیم و همه ی این مباحث رو قبلا بارها به بحث و نظرخواهی گذاشتیم. بعضی ها بلوجاب رو روی نوتلا ترجیح می دن. یا استیک رو بیشتر از بیکِن دوست دارن. هرچند من هنوز چنین مردی ندیدم. بعد یکیشون سعی کرد به چهارمی توضیح بده که چیا از دهن ما شنیده و از اونجایی که فقط من پای منقل مونده بودم به لهستانی به رفیقش گفت یه چیزایی شنیدم که باید بشنوینیش من رو به منقل باز شد. یارو که یا کوبا بود، یا توماس، یا شاید هم کامیل گفت خب پس تو فقط تظاهر می کنی که لهستانی بلد نیستی؟ من البته جوابی ندادم چون جلز ولز سوسیس در اومده بود و باید زودتر کوفت می شد.
 یه کم بد خودمون چهارتا نشسته بودیم توی حیاط و سوال این بود که اگر چهارتا آدم رو در یک متر مربع بچپونیم چیکار می کنن؟ من گفتم سکس عمودی. نمی دونم چرا به نظر همه این جواب فاجعه بود؟! من خیلی سعی کردم توضیح بدم که چه بخوان چه نخوان همدیگه رو می مالن. حتی اگه همینطوری سیخ وایسن هم بازم دارن هم رو می مالن. واضحه، نه؟ از آدمای دیگه که نظرخواهی می کردیم که مزخرف می گفتن مثل اینکه هدفون بذارن، یا روزنامه بخونن ، یا باهم صحبت کنن، وقتی من تذکر می دادم که سکس عمودی تنها گزینه است، دونه دونه صحنه رو ترک می کردن.
به نظر من شما هم از این تفنگ ها که تیرهای لاستیکی دارن بخرین. جر دادیم همدیگه رو. اینکه من ریز ترین موجود همه ی تشکلات اجتماعی هستم به من این امکان رو میده که جناح ام رو از هر سوراخ سنبه ای عوض کنم و تیرهای زیادی از زیر میز و مبل و لای نرده ها جمع کنم. وقتی جیب هام رو خالی کردم تحقیقا همه خ/ا/یه کردن. یکی از چیزایی که وقتی مورد اصابت قرار می گرفتم بی هوا از دهنم می پاشید بیرون ک.س.ک.ش بود. بعدا یکی از اون چهارتا که حتی نمی خوام اسمش رو بدونم ازم پرسید این کشکشش یعنی چی؟ توی شرایطی بود که فکر کردم اگه راستش رو بگم واقعا ضربه ی سنگینی می شه. گفتم یعنی "چیکار می کنی؟
اتاق من و ایزاک یه اتاق زیرشیروونی یخچالی بود. وقتی چپیدیم زیر لحاف گفت مغزت خیلی منحرفه ها...
و من می دونم که اون عاشق این انحرافات منه.

حتی اگه بیکن روی تنم نباشه.
صبح داشتم آب جوش می ذاشتم اون یکی عینکی درازه اومد توی آشپزخونه گفت ک/س/ک.ش؟