صفحات

بر آن زشت بخندید


یک دوستی داریم ما در مجارستان، اسمش هم اورکا ست. بله همین. به عنوان مثال. اورکا یک شب به من گفت فلانی، بنویس توی این وبلاگ در پیت ِ تخمی ت، من دنبال می کنم. یکی دنبال می کنه. گفتم چشم. یادم رفت. دلیل یاد رفتنم این بود که هوا ناگهان تخمی شد، زد زیر صفر، رفت پایین پایین، زد زیر منفی ده، رید رفت منفی بیست رو هم رد کرد. من الان باید صد و یکمین مقاله ی زندگی م رو بنویسم لکن این بار جای اینکه بدم دست یه استاد حمال که از 5 نمره به من یک نمره ای بدهد و کلاس را پاس کنم این شاید اولین مقاله ای است که می توانم در یک ژورنال بین المللی ( اه) منتشر کنم. ولی باور کنید الان بیش از دو ماه است که توی مقدمه تیکه و پاره شده م. امروز در حال سرچ کردن ِ تولیدات ِ جدید در زمینه ی این مقاله بودم – همین جا پرانتز کنم که من از این موضوع متنفرم. من از هرچیزی که ربطی به احساس و ایموشن و اَفِکت و بین ال-فرهنگی داشته باشه نفرت دارم. این پروژه رو استادم "هویج" بلند کرده بود و پول خوبی تویش ریخته بود و دویست یورو ش را هم داد به من که ببرم ایران و اونجا بینال-فرهنگی ش کنم و ایموشن ِ ایرونی ها ی تروریسم زده رو براش ثبت و ضبط کنم، بیارم از توی اکسل بریزم توی اس پی اس اس، براش یه تی تست و آنووا ی 2 در 5 ران کنم و بشینه به تفاوت ها نگاه کنه بگه به به دیدی خارج با ما فرق دارن؟ ایران خارج ِ اون می شه.

 من خوب اون روز ماه مِی را به یاد دارم که دویست یورو را کردم توی جیبم و گفتم خب نفری چند؟ گفت خب نفری چند خوبه؟ گفتم اجازه بده اجازه بده... تاراق توروق تایپ کردم مظنه دات کام. استاد گفت چه می کنی شاگرد؟ گفتم صبر کن داداش ببینم مظنه چنده. مظنه حوالی 4 بود. رو کردم گفتم آرتور جان ( فامیلش هویجه، اسمش آرتوره که، درست؟) چند بدی خوبه شد جواب من که استاد؟، مظنه امروز 4 ئه، اونوقت می افته بعد از انتخابات ریاست جمهوری.. سریع پرید وسط حرفم گفت رئیس جمهور شما یا ما؟ آرتور همیشه در زمینه ی رئیس جمهور صحبت هارو قطع می کنه روشن کنه رئیس جمهور ما یا اونا. گفتم که مال ما، شما که انتخابات ندارید الان، مال شما 5 سال یکباره، آخریش هم 3 سال پیش به شکل مشکوکی در مرزهای روسیه ی پلید سقوط کرد مرد. گفت آها خب بگو .. خب...؟ بله اونوقت می افته توی انتخابات، اگه اعتلاف بشه قیمت می کشه پایین، اگه نشه قیمت می کشه بالا، اگه تقلب بشه که اصلا معلوم نیست من بتونم پول رو ریال کنم، بازار ملتهب می شه، احتمال جنگ و اتمی و  نفت جهانی می کشه بالا لذا پولت می شه طلا من باید با احتیاط بدم. تقلب بشه ممکنه اصلا من توی خیابون تیر بخورم بمیرم یا مرزها بسته شه و خلاصه من و دویست یورو خدافظ. تقلب نشه باید سریع بزنیم توی کار تست و توی همون هفته ی اول یکسره ش کنیم تا قیمت ها زیادی نکشه پایین، چون مردم خیالشون راحت می شه کرکره ها رو می کشن می رن بزن و برقص و ساقی ها فعال می شن و بریز و بپاش... حالا میخوای تبدیل بکنم یا نه؟ حق الزحمه ی صراف هم هست متوجهی که؟ آرتور دستش رو کرد توی دماغش گفت اااااا.... وات ِ  بیوتیفول استوری! دستش رو در آورد گفت بابا اَورج بگیر شما. گفتم بالا پایین می شه ها. خدایی هم دروغ نگفتم . من خوب یادمه توی بحبوحه ی تست ِ از مردم ِ ایران بودم نشسته بودم توی سلمونی خیابون پونک، هی نیلوفر به من اس ام اس می زد می گفت شد 3100، شد 3185، یه لحظه گفت شده 2850 و خودش سریعا رفت صرافی که بفروشه منم توی سلمونی اعلام کردم آقا غوغا شد خانومه از زیر موم اپیلاسیون پا شد، یکی روسری کشید به رنگ ِ روی سرش، خود خانم سلمونی نصف موهای من رو دراز دراز ول کرد پرید سر خیابون رفت چای بگیره. می گفت در یکی از این روزها صبح چای خریده بود 5 تومن، شب خریده بود 15 تومن. باور کنید واسه منی که روزی 77 دفعه اخبار ایران رو چک می کنم هم حتی چنین قضیه ای فضایی بود. احساس می کردم شدیدا گول خوردم، احساس می کردم بهم خیانت شده که هیشکی به من نگفته بود این همه هیجان کاذب ِ تخیلی توی مملکت در جریانه. احساس می کردم یه بی شعور نفهم هستم که نمی دونستم خریدن چای چنین عملیات ِ هیجان انگیز ِ شهیرانه ای شده. به نیلوفر اس ام اس زدم که کثافت تو چرا به من نگفتی وضع اینه؟ گفت وا ، فکر نکردم چیز غیر عادی ای باشه. یا ابلفضل. سیلی بود که خورد توی صورتم. من الان 3 ساله مهمترین جوابم به چه خبر؟ اینه که دهگان ِ درجه حرارت ِ زیر صفر، چنده. متوجهین که چی می خوام بگم؟ تا من با خودم مقلطه کنم قیمت دوباره کشیده بود روی سه هزار تومن لکن صرافی ها جمع کرده بودن نه می فروختن نه می خریدن فقط قیمت کیری اعلام می شد همه دست از پا درازنتر برگشتن خونه. من هم واقعا به مثابه چند ده میلیون نفر ایرانی دیگه خوشحال بودم که بازی نخوردم و هنوز یوروم توی جیبمه و انشالله وقتی به نغ باشه می فروشم، بله. ما که دلال نیستیم. خداروشکر. به ما چه اصلا.

به هر حال من دیدم با این وضعیت کمیته ی رعایت ِ عدالت  در پروسه های علمی تحقیقاتی ممکنه چوب بکنه توی کون ما که چرا به یکی بابت ِ شرکت در تست یورویی چهارهزار و پانصد چوق دادی به یکی پنج هزار. حتی فکر کردم بد نیست در نامه ای که به کمیته می نویسم توضیح بدم که به دلیل نوسان ِ دائم در بازار ارز و طلای ایران در طی 2 سال اخیر، بنده هرروز به نرخ روز و بعد به نرخ ساعت حساب کردم و پول دادم و این هم صورت حساب ِ من. بله چون هر نفری حدودا 1 ساعت تست ِش طول می کشید. لذا شما می نشستی سر میز ما و کاغذ رو امضا می کردی که من با آگاهی کامل اومدم نشستم دارم این تست رو می دم و مظنه فلان بود، تموم که می کردی من با پول که می اومدم بسته به کرم ِ بازار اون ساعت ممکن بود یه رقمی دستت بیاد که بالا یا پایین تر از رقم ِ ساعت قبل بوده باشه. آرتور اصلا از این پیشنهاد خوشش نیومد. گفت برو شاگرد. برو نفری بیست بده هرچی که هست اون بیست هزار تومن، هر مفهومی که داره که من نمی دونم، همون رو بده. جیگرت رو آرتور. بهش گفتم ببین اگه هفته ی قبل از انتخابات تست بگیرم این پول شما می شه نفری سی هزار تومن، و شانس اینکه سریع تر 40 نفر رو پیدا کنم و تست رو جمع کنم و دیتا رو برسونم بهت بالاتره. گفت عِه؟ خب بکن. گفتم د نه دیگه هویجعلی. نمی فهمی. من تا نتیجه معلوم نشه که دست ِ این ایزاکمون رو نمی گیرم برم ایران که. بعلاوه هفته ی آخر مناظرات ِ انتخاباتی هست من سرم شلوغه. آقای جلیلی بیاد بشه رئیس جمهور... آرتو گفت رئیس جمهور ما یا شما؟ گفتم شما. گفت خب.. خب..؟ گفتم بله اون بشه راضی ای من برم؟ دارم دیگه کس می گم و این سوژه رو زیاد می کِشم. فیصله. بهرحال. تمام ابنای بشریت ِ من دارن اونجا زندگی می کنن چه سعید بیاد چه محمود فرو کنه، چرا من فکر کردم من نرم همه باشن؟ بسه بسه. فیصله.


آه آقا این رو، این پروژه رو من همون زمان جمع کردم، همون آخر تابستون هم زدم توی اس پی اس اس، نمودار هاش رو هم کشیدم، اصلا یه وضعی، پرزنت هم کردم توی آزمایشگاه آرتور عشق کرد و حالا ... حالا... من باید این رو بنویسم. نمی تونم. امروز در جریان جستجوی جدیدترین یافته ها، یک مقاله پیدا کردم که باید حتما یک جوری بتپونم یا توی مقدمه یا توی نتیجه گیری، در مقاله محققان دریافته اند که توی کشور غنا مردم نسبت به عکس ها و تصاویر تهوع زا واکنش شدیدتری نسبت به مردم آمریکا نشون می دن، چون سیستم فاضلابشون ریدمونه و توی عن و گه دست و پا می زنن این احتمالا می تواند چنین تفاوت شگُفت آوری را توضیح بدهد. کجا پیدا کردم؟ توی میل باکسم، آرتور با لیِبل ِ آبی ِ " تز، ایران، آزمایشگاه" مقاله را از ژورنال فرانتییرز، یعنی مثلا عَلَم داران کپی کرده و بالاش نوشته حتما بتپون یه جای مقاله ت.
در همین حین که دارم این مقاله رو اصلا نمی نویسم از این نوشابه ی گازدار ِ رژیمی می خورم و با وحشت ِ هرچه تمام تر به اون منبع مالی که چنین تحقیقی رو در غنا اسپانسر کرده ایمیل می نویسم که سلام، خوبین؟ پول دارین یه دویست سیصد یورو؟ مظنه الان بسیار نیکوست و تا تحریم ها رو وَر تَر نداشتن مساعده که یک سلسه پژوهش بزنیم. آخه پدر سگ بی صاحاب یارو رفته بینال-فرهنگی کرده بین ایدیوسنتریک و الوسنتریک، نوشته کشورهای عربی همچون لبنان و ایران... قبلش هم واسه اون نگارنده ی دانشمند ایمیل بلندبالایی زدم که شما کاملا واسه من رفرنس بودین چون داشتم دنبال ایران و الوسنتریک می گشتم ولی کنترل اِف کردم دیدم کلهم دنیای علم رو مسخره کردی اون ری-ویوو-اِر هم که مقاله تون رو قبول کرده یه بی شعور بی صاحاب بوده که هنوز کوروش رو نشناخته. ذوالقرنین تو چه می دانی چیست؟ با این "ه" های ته ِ صفات و مضاف ها چه کنم که پارسی رو پاس بدارم و فردوسی رو نَغَلتونَم؟ بنویسم است؟ اند؟ شما باشی می خونی؟ عُبِید که نیستم. 

آرتور