صفحات

Is this where it is?


من شمردم دارم چندتا کار متفاوت در زندگیم  انجام می دم. 7 تا. عرض کردم 7 تا مائوگوشّا جان. مائوگوشّا صدام رو ضبط می کنه. البته که از من اجازه گرفته شده که در جلسات مشاوره صدای من ضبط بشه .احتمالا این روانشناس محترم تز دکتراش رو روی بنده بنویسه. خودم هفته ی پیش هین کار رو با یه پسره کردم. واسه یه کلاس 4 واحدی بود. اما به شما بگم که این پیاده کردن مصاحبه درست مثل قاچ قاچ کردن کدو حلوایی ئه. در پیاده کردن مصاحبه های تشخیصی باید تمام اممم... هممم.. اِررر..ببببب... های بنده و فرد مذبور هم ثبت شه. من تشخیص دادم که باید تشخیص مصاحبه ی اصلی رو بر مبنای مرض ایگو ی این پسره بذاریم چون در ذکر تمامی مسائل از رشته ش تا کفشی که پاش بود متذکر می شد که از وقتی برادراش خونه رو ترک کردن اینطور و آنطور. لذا من تشخیص دادم که برادراش حدود 19 سال به طور مداوم این پسره رو به طور غیرمستقیم زیر پا لهیدن و شوتیدن. باهاس دید.
این رادیاتورهای پدرسگ صاحاب کل ساختمون تحت تعمیر هستن. صابخونه م انسانیت کرد دوتا برقی ش رو آورد. گفت قبض برق رو هم خودم می دم این ماه. بوسیدمش. بعد کارگرا اومدن گفتن ما جمعه از صبح میایم تا شب این دیوار بین اتاق و سالن رو هم می ریزیم پایین واست، بعدم می کشیم بالا و رنگ می مالیم. گفتم بنده نیستم جمعه، یعنی دو ساعت نیستم، دلیلش رو در پایین توضیح می دم. گفتن نمی شه باهاس باشی. گفتم نیستم بابا توی این مملکت مردم کار و درس دارن. گفت خانما ندارن. گفتم خدایی من قیافم خانومه؟ اینو نگفتم ، ولی گفتم که من مال این مملکت نیستم. بعد نالان و چسان به ایزاکمون گفتم خاک متناسب با شرایط چیه؟ گفت به سارا بگو. گفتم نمی گم. گفت وقتی جا نداشت جا دادی بهش نمی میره دو ساعت بیاد. حساب کردم دیدم نمی میره، هنوزم بعضی وقتا میاد غذا می خوره ظرفشم می ذاره می ره. لذا بهش گفتم. گفت که ممکنه بمیره. در عین حال که عنم گرفت یک خنکایی از ریدم دهن آدما هم حس کردم.
جمعه ی پیش به پیشنهاد ریاست محترم دانشکده رفتم یه جلسه ی معارفه با بیمارایی که با بچه های نوروسایکولوژی سال آخر بازپروری می کنن. دوتاشون پارکینسون دارن. دوتاشون هم آفازیا دارن. از اونجایی که منم یه روز باهاس اینکارو کنم یارو لطف کرد گفت کل جلسه به لهستانیه ولی بیا ببین چی سرت می شه. رفتم نشستم جلوی آقاهه که پارکینسون داشت پدربزرگم جلوم زنده شد. بالکل بابابزرگ خودم بود. همین سر رو که با زحمت می چرخوند یه وزی می زد بابابزرگم بود. دلم ریش شد. ریش درد. جلسه که تموم شد استاد فرمودن فهمیدی؟ عرض کردم بله. فرمودن گزارش بده. گزارش فرمودم. فرمودن ردیفی. یکی از بچه ها اومد گفت بیا با من کار کن من یه مریض آفازیا دارم. حالا آفازیا چیه، یه آسیب فیزیکی به ناحیه ی زبان نیمکره ی چپ مغزه که طرف نمی تونه حرف بزنه درست. با اینکه می فهمه، ولی چرت و پلا می پرونه که جواب بده. ممکنه بگه من میز دستم و اینا. که ممکنه منظورش این باشه که میز رو بدین اونور من رد شم برم. من حساب کردم این مریض می تونه از بین هزارها لغت و فعل و ضمیر لهستانی رندوم هرچی دوست داره بپرونه. تکلیف اینکه من بفهمم خیلی روشنه. حالا اینکه من باید جمعه دوساعت این کارگرا رو ول کنم برم اینه. استاد فرمودن برو رسما واحد رو بردار. ایزاکمون بند کفشش رو می بست سرش رو گرفت بالا گفت جدی ، جدی چجوری تونستی؟ گفتم که شانسم خوبه. خوبه خب.
من خودم گاهی فکر می کنم شاید کسخل شدم که بهترین حالت زندگیم اینه که بعد از 4بار خوندن یه فصل بفهمم سدیم و پتاسیم چجوری نورون ها رو فعال می کنن و نورون ها می شوتن  و فلان، یا استادم هویج چرا اینقدر اتفاق مهیجیه، خودم متوجه م که مغزم حدودا 7 تا اتاق داره که در طول هفته 7 تا کار کاملا متفاوت انجام می دن و بقیه ی اتاقا دارن خاک می خورن. مثلا من به خانواده بگم ایزاکمون رفته مهمترین قاضی تاریخ لهستان رو دیده که واسه ی من اقامت دائم بگیره، یا مامان ایزاکمون با چه عشقی برداشته عکسای ما دوتا رو پرینت گرفته گذاشته توی مهمونخونه، عکس العمل وارده چیزی هست بین آهان و اوهوم. آهان و اوهوم تقریبا ورژن شدیدی از واکنش های احساسی خانواده به 7 تا اتاق زندگی من هستن. مطمئن نیستم اگه دقیقا چی بهشون بگم خوشحال می شن.
بابام مثلا به وضعیت روده م خیلی علاقه ی بیشتری داره. هرروز در مورد قضای حاجت سوال های دقیق می کنه و اخیرا شاکی شده که یعنی چی که به ماها می گن دندانپزشک، دندانپزشک خیلی "تایتل"  سخیف و ناکارآمدیه، چرا که ما با تمام امراض دهان و دندان و فک و صورت سر و کار داریم. بعد پیشنهاد کرد که من یه جایی در مقیاس اینترنشنال این معضل رو مطرح کنم. نتیجه رو هم بهش اعلام کنم.
مامانم یک حالت دفاعی تخماتیکی به همه ی جوانب من داره. ساده ترین راه کشف مرض ش تحلیل آماری لایک زدنش توی فیس بوک ئه. بماند.
من خودم
خودم
حالم بهم خورده.



1 comment:

Paranoid said...

ُُُُStick on 20 percent,
مرگ میخوای برو آشوراده