یک صبح خوب زمستونی که هوا
منفی 11 درجه ست و از شیر ظرفشویی آب نمیاد و من زنگ می زنم به لوله کشی که اسمش
روی بورد ساختمونه و ایشونم میاد و منم تازه از حموم اومدم و البته ملبس ام. لکن
نصف موهام خشک و نصفی هم خیسه. یارو یه دستی به شیر آب می کشه و میاد که یه دستی
هم به من بکشه و اون بکش و من هل بده. خبر مرگش اگه جوون بود، اگه خشن بود، اینقد
اسهال نمی شدم که پیر و شیکم دار و سبیلو و ک – س لیس بود. هی بیاد و توروخدا و
خواهش و استدعا و آخه مرگ من یه ماچ و یه ممه و ... ابن بود صبح من.
خودم متوجه نیستم چطور موفق شدم بدون هیچگونه
خشونت و وحشی بازی بندازمش بیرون. لکن بعدش نشستم روی کاناپه، مدتی فکر کردم.
پاشدم لباسام رو انداختم توی ماشین رختشویی، سر و صورتم رو شستم، بازوهام رو شستم.
زنگ زدم به بارتِک. صداش برید. گفت که الان از سر کار میاد بیرون. نگاه کردم به
ساعت دیدم که وقت رفتن به کلاس میکولای ئه. توی دانشکده توی اتاق کپی، بارتک زنگ
زد و گفت که میاد منو برمیداره و می ریم اداره ی پلیس. و من رفتم بالا و مشق هام
رو دادم به میکولای و گفتم که باید برم اداره ی پلیس، و اون که تازه سرش رو از ته
زده، و ریش بزی ش بلند شده، و چفیه میندازه گردنش و مثل یه جهودِ حدودا انتحاری
شده، از من پرسید که چی شده و آیا خالم خوبه؟ گفتم که حالم خوبه و بهش ایمیل می
زنم. و بارتک توی راهرو وایساده بود و من رو بغل کرد .
من خیلی آروم بودم و به اینکه چرا میکولای متوجه
نیست که با مو خیلی خوش قیافه ست فکر می کردم و بارتک کلا 4 ستون نازک بدنش شاراق
شوروق می لرزید. اول به 110 لهستان زنگ زدیم و اون ها گفتن که بریم پلیس محل و ما
رفتیم اونجا و اونا گفتن بریم اداره ای در خیابون ویلچا که پلیس مونثی داره مسئول
امور جنسی. جنسی فیلتره در ایران؟
هوا گه تر از قبل بود و ما
سیگار دیگه ای روشن کردیم و رفتیم و اونجا منتظر ما بودن. خانم پلیس زن درشتی بود
با مقدار خفیفی شیکم و موهای بسیار کوتاه که با ما صحبت کرد و بعد گفت که قانونی
هست که اگه تجاوز نشده باشه، یا خشونتی به کار برده نشده باشه، هم جرم محسوب می
شه. لذا من باید صبر کنم که مترجم قانونی بیاد و پرونده تشکیل بده، چونکه من ممکنه
چیزهایی رو اشتباه بگم یا بفهمم. ما هم رفتیم اونور خیابون و نشستیم که غذا
بخوریم.
من خیلی شاش داشتم، مدتهای طولانی بود که
نشاشیده بودم. در واقع یادم رفته بود که چیزی به نام شاش هم هست. رفتم طبقه ی
پایین رستوران و چون همه جا شلابه بود و چکمه های من هم گه آبه بود با کون از 5 تا
پله ی سنگی رفتم پایین. کمرم خیلی درد می کرد، کونم خیلی درد می کرد. سرم و معده م
خیلی درد می کردن. رفتم توی توالت واقعا مثل یک مثلا ناتالی پورتمن خم شدم روی
سینک دستشویی، بعد خودم رو برانداز کردم و یه مدتی موهام رو از اینور به اونور، دم
اسبی و بعد ول کردم و کلا نمی دونستم با موهام چکار کنم. بعد از شاش رفتم نشستم
جلوی بارتک و بارتک هنوز بخار می کرد و هراز گاهی می گفت مادر فا-ک-ر. حالا فاکر
فیلتر باشه و جنسی نباشه. تصور من اینه الان.
بعد ما برگشتیم اونجا و
مترجم نیومده بود. برای همین من روی نیمکت ها دراز کشیدم و خوابیدم و حدود 5 بار
دیگه هم شاشیدم. مترجم من رو برد طبقه ی بالا با یک تایپیست و بارتک رو راه ندادن
و از من خیلی سوال کردن. اول به من گفتن که بر اساس بند فلان قانون 233، 234، و
238 اگه زر مفت بزنم تا سه سال زندان دارم. تقریبا هر جمله ای رو به سه شکل متخلف می
پرسیدن. منتها من خیلی جدی بودم. در واقع مثه یه روانی بی اعصاب خیلی جدی، شاید
مثلا مثل مارگارت تاچر بهش نگاه می کردم. برای همین هم بعد از مدتی با یه جور ترسی
به من نگاه می کردن. بعد از اینکه برای بار سوم تمام ماجرارو تعریف کردم، به عنوان
حسن ختام از من پرسیدن که آیا من ایشون رو به نوعی تحریک کردم؟ چشم های من از سایز
معمول بدنم مقداری بزرگترن، مثلا برادرم می گه مثل گاو می مونن. خیلی گِرد شدن.
فکر کرد می خوام جرش بدم مقداری رفت عقب و گفت که این فرمالیته بود. بعد من رو ول
کردن و گفتن که دادگاه نامه ای می فرسته و بعد تصمیم بگیرم می خوام ادامه بدم یا
بی خیال شم.
شب، مهمونی کریسمس دانشکده
بود و یه پسری بود که با دهنش مدت نیم ساعت انواع موزیک هارو اجرا کرد حتی یک
سمفونی هم نواخت و من از رفیقش سوال کردم که از کجا نفس می کشه و اون گفت که نمی
دونه و من گفتم یقینا از کونش نفس می کشه. خیلی چپ جپ نگاه کرد. و بعد از مدتی رول توالت کلاب تموم شد. من از
خانم محترمی خواهش کردم قاچاقی بهم یه رول بده و اون داد و من رول رو توی کیف سارا
قایم کردم. آخر شب بهم زنگ زد و پرسید که آیا من رول توی کیفش گذاشتم؟ من خیلی
ناراحت شدم و بهش گفتم که رول رو بهم پس بده .
2 comments:
هم میتونم جملهمو با «مشنگ» شروع کنم٬ هم با «قربون شکلت برم». بهرحال ادامهی جمله اینه که:
«کل بلاگاسپات و وردپرس دات کام مدتهاست که تو ایران فیلتره. شاید اصن از وقتی که هنوز نرفته بودی لهستان.»
ولی بهت خرده نمیگیرم. چند روزه مامانم یه بلوز کاموا از کمد درآورده و میگه اینو خودت خریدی و من واقعا هر چقد فکر میکنم نمیتونم قبول کنم.
وبلاگهای بلاگاسپات کلن تو ایران فیلترن. راحت باش.
Post a Comment