صفحات

Warsaw - 9, Oh my broken lamb


لحظه لحظه ش دیوانه م می کنه
دلم میخواد خودم رو با قندیل های آویزون از پنجره ی خونه ی کمونیستی م جر بدم
ریل های تراموا ها رو بجوم
تف کنم توی صورت تک تک شون
فرار کنم
برم
بخوابم کف خیابون های گهی تهران
لای فضله ی موش و آسفالت های پاره
ولی نشینم اینجا
نشینم از پشت لپ تاپ بخونم که محمد مرد
نشنوم صدای زنی رو که جیغ می زد خدارو شکر و مردمی که گارد رو عقب می زدن
دیوارای دانشکده رو روی سر همشون خراب کنم
عینکش رو توی چشمای آبی ش خرد کنم که نگام نکنه
نگه ایران یه روز جای خوبی می شه
نگه مردم مملکتت شجاعن
نگه گریه نکن
بمیره
بخوابه
نباشه
خودم بمیرم

1 comment:

همينجوري said...

اونارو ولش
اينجارو بچسب...
خيلي جات خالي بود همه جاش...