صفحات


ما یه مش غلامحسین نفتی داشتیم زمان جنگ
کل محل رو تامین می کرد
همینجوری هم میلیونر شد
طناب می بست در مغازه ش
مردم می رفتن دبه هارو می بستن به طناب
سر ظهر می دیدی یه کیلومتر دبه های رنگ وارنگ توی شریعتی تاب می خوره
بعد بابابزرگم عادت داشت توی خواب راه می رفت
پا می شدیم می دیدیم داره راه می ره عصاش رو می کوبه می گه اَی غلامحسین پدرسگ، گورستون-رفته، ننه ت رو سگ بگاد

1 comment:

icarus said...

یه تهرونی تمام عیار!
;)