صفحات

Warsaw - 18, Hasn’t got a clue what’s going on …*




از حموم در اومدم، نشستم پای لپتاپ به برادرم پی ام دادم بز! چه خِبِر؟ گفت هیچی دو گیگ حجم خریدم. گفتم مریضی؟ حالا که داری می ری گرفتی؟ گفت بابا که حجمی استفاده نمی کنه. بر می گردم لازم می شه. گفتم ببین... گفت ها؟ گفتم بادمجون کبابی دوست دارم.  هیچی نگفت.
در اصل می خواستم بگم ببین دو نکته هس باهاس باهات در میون بذارم. یکی اینکه رابطه م خیلی جدی شده. می دونم از طرف خوشش میاد. می گه شکل هری پاتر ئه. بعدم می خواستم بگم که باهاس یه عملی کنم . ترسناک نیست. ولی همین جوری باهات در میون بذارم آروم می شم.
یکم بعد پی ام داد که من دی سی شدم ، چی گفتی؟

1 comment:

پدرام said...

سلام خانوم مصلحی
وظیفه فضولی خودم دونستم متذکر بشم که در عنوان مطلب یه ستاره گذاشتید ما ته مطلبو دنبال توضیحش گشتیم به چیزی نرسیدیم
خبر سلامتی میمی‌تونم به ما بدین از نگرانی دربیایم
با تشکر


(اَاَاَاَاَ پسر میدونی چن وقت بود تو وبلاگ کامنت نذاشته بودم؟!!‏)‏