صفحات

آدم چهارم

اندوه 240 بار طولانی تر از هر احساس خوب و بد دیگه ای با آدم می مونه. این عبارت توی وایبر اومد و چون به نظرم تحقیق جالبی اومد رفتم سراغ اصل مقاله. به طور میانگین اندوه 120 ساعت، یعنی 5 روز فکر و جان آدم رو در خودش می گیره. با این حساب از اندوه راه خلاصی نیست. شاید هم هست. چون من اوقات زیادی رو به یاد دارم که اندوهی نداشته ام. شب هایی که با اندوه بزرگی چراغ رو خاموش می کنم شاید بزرگترین امیدم اینه که اون شب یک جا آتیش بگیره و ما بریم خاموشش کنیم. یکی ش هم سه شب پیش بود که مثل همیشه شهر موش ها آتیش گرفته بود. بچه ها می سوختن. ما که رسیدیم ، توی یونیفورم های سورمه ای با خط های افقی شبرنگ ِ سفید، بچه ها از ساختمون آجری هوار می زدن.
 لای دود- منم،
 لای دود- تویی، 
لای دود - یک ساختمون هزار طبقه پر از بچه ست که می سوزند. 
اما شهر، شهر موش هاست.

با اینکه کف و دود و بوی سوختگی همه جا رو گرفته بود لباس های خوبی داشتیم که ما رو از همه چیز محافظت می کرد. گاهی یک چیزی مثل کف یا هجوم ِخاکستر می ریخت توی صورتم اما بدون شک همه چیز در کنترل ما بود. وقتی جای  شعله ها دود خاکستری و سنگین از پنجره ها شره کرد اون بچه که همیشه با کیف قرمز می دوه و کفش های لیمویی داره و پسر کوچولویی بیش نیست که وقتی می دوه کیفش لق می زنه از ساختمون آجری زد بیرون. مامانش پشت سرش می دوید. اون شب هم نشستیم کنار همون حلبی های روبروی ساختمون آجری، شهرداری از اینا می زنه دور محل گودبرداری، ما تکیه می دیم بهشون. خسته شده بودیم. خیلی خسته. دیگه فقط خس خس دود از اینور و اونور می زد بیرون. سرم رو گذاشتم روی شونه ی آدم چهارم، که بتونم صبح پاشم و اندوهم رو بگذارم توی جیبم و از خونه بزنم بیرون. 

No comments: