یه روز از سرما بیدار شدم.
توی تخت گریه می کردم، خودم رو فشار می دادم به بالش و گریه می کردم.
تنهایی توی تنم ترکیده بود.
به آدما می گفتم تورو خدا به من بگین چیکار کنم؟ یادمه اون روز علی دلداریم داد، بهار گفت برو پیاده روی، یادم افتاد دلم بستنی می خواد. نیم لیتر بستنی خریدم توی خیابون های ظهر یکشنبه راه افتادم با انگشت بستنی خوردم. صورتم از گریه ورم کرده بود. اون آدمی که داشتم رفته بود. غیب شده بود. نمی دونستم چرا، اون روز که پاشدم و دیدم نیست، تنهاییم ترکید. از گلوم خون می ریخت جای بغض. فکر می کردم مرده م. تا شب گاز و فر رو می سابیدم، تیکه تیکه طبقه های آهنی رو در می آوردم می برم توی وان با وایتکس می شستم، دستام ترک می خوردن، انگشتام می سوختن. نشستم پای تلفن، شماره اورژانس رو گرفتم گفتم بیاین منو ببرین. می خواستم بستری شم، نگهم دارن، حالم از خونه بهم می خورد. می فهمیدم چقدر برای خودم خطرناک شدم. می خواستم دکترم رو ببینم. اونسر دنیا بود. براش ای میل زدم. گفتم بیا نجاتم بده. دستم نمی رفت به اون زنگ بزنم، بگم بیا من رو ببر بیمارستان. حالم به هم می خورد از تنهاییم. از بی عرضگیم. نمی خواستم ببینمش. ولی می دیدم، هرروز توی راه خونه ، بین کلاس ها، همه جا ظاهر می شد. نمی فهمیدم چرا اینطوری شده بود. درس اما می خوندم. نمره هام پشت هم کامل می شد، مقاله می نوشتم استاد عن می موند نمره می داد می رفت. می افتادم روی کاناپه ی نارنجی دانشکده چشمام رو می بستم، باز می کردم، به خودم می گفتم شب شو، روز شو.
گوشیم رو انداخته بودم لای لباس ها. تلفن رو کشیده بودم. سعید باهام حرف می زد. یه روز گفت وردار بهت زنگ بزنم. گفتم نه سعید، نمی تونم حرف بزنم. می ترسیدم زار زار گریه کنم. خجالت می کشیدم. اون شب یارو از خط اورژانس یه مشت لهستانی بلغور کرد، گوشی رو قطع کردم، به گا رفتم از تصور اینکه یه مشت آدم اونجا با لباس سفید دور وبرم لهستانی حرف بزنن، بعد بگن زنگ بزن به یکی از بستگانت، دوستانت، چی چیم؟
بعد اون پنجشنبه ای که نرفتم سر کلاس، آروم آروم آخر وقت خودم رو کشوندم دانشکده، به استاده گفتم من نمی تونم بشینم سر کلاست. رفتیم توی دفترش گفت من می دونم تو الان بحران داری. منم یه روز مثل تو رفتم آمریکا، هیچی حالیم نبود. بگا بودم. ال و بل بودم. گفت می خوای حرف بزنی؟ گفتم نه، نمی بینی نمی تونم؟ همینو گفتم. یواش گفتم. دعوا نداشتم. با کی دعوا می کردم؟ با اون که یهو غیب شده بود؟ با خودم که معلوم نبود اینجا چه گهی می خورم؟
اسم این استادم اورشولا ست. اورشولا شولتز.
2 comments:
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
kafshdoozak
nakhor un ghorsa ro
chagh mishi
ghiafat beham mirize...
Post a Comment