صفحات


-
روز عید که ما البته ساعت 8 تازه مراجعه کردیم منزل ایزاکمون که بخوابیم. خانم میم و سرهنگ موندن خونه ی من که بخوابن. این سرهنگ سرهنگ که من می کنم یه انسان ریز جثه ای هست حوالی 27-28 سال. درجه ی سرهنگی ش از دید من توی مرام و شعور دوستی و دست و دلبازی خاص خودشه. میم تازه اومده. اون اولی که اومد توی خوابگاه دیوار به دیوار هندی ها شده بود رفتیم تولدش دیدیم افتاده لای دست و پای هندی ها. سریع اقدام کردیم. با اینکه دکترای فیزیک می خونه اولا دست پخت خوشمزه ای داره، ثانیا بسیار آدم خوشرو و شلوغ پلوغ و بزن برقص و پایه ایه. از ایناس که ایزاکمون می گه هر مردی حال می کنه. اخلاق داره آقا جان . یه بنده خدایی هم که با خانومش تازه اومده بود دو تا بسته سیگار بهمن ش رو جا گذاشته بود خلاصه من که ساعت 4 عصر برگشتم دیدم سرهنگ و میم همچین ترگل ورگل دارن قهوه می خورن و مام نشستیم چون بهرحال منزل خودمون بود و قهوه لازم داشتیم. زدیم و این سیگار ها رو هم کشیدیم. بعد هم چون تاخیرمون زیاد شده بود رفتیم شاشیدیم روی کیت ِ تست . حالا از اونور سرهنگ داد می زنه اسمش رو بذا ابلفضل. منم حیقتش اینقد نگران نبودم که کیت رو گذاشتم قهوه م رو خوردم، سیگار رو کشیدم، رفتم دیدم یه خط افتاده. گفتم پس بریم ناهار بخوریم. ناهار کباب خوردیم. همچین مالی نبود چون همه جیبامون خالیه. هی خریدیم پختیم به حلق همدیگه. ایزاکمون شب مهمونی 6 تا شراب آورده بود می گفت که تا آخر سال بی شراب نمونیم. کارمون هم اینه که شراب می خریم، زیر 25 زلوتی، اتفاقا اشتباه نکنین این شراب کارلو روسی خیلی عالیه. یه کُتِه هم هست خوبه مزه ش. بعد می شینیم جلوی یه سریالی چیزی مثه فیوچراما و هی این سرش رو بر می گردونه می گه واسه من بهترین تفریح همینه که با هم دراز بکشیم یه چیزی ببینیم، شراب بخوریم، بخوابیم

No comments: