صفحات

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

یکی روغن کرمونشاهی میاره،
یکی دیگ آورده قدر این دیگ های نذری
دو کیلو برنج توی دیگه خیس کردم
ماهی ها رو از توی پیاز و کیوی و لیمو می مالیم توی تخم مرغ و آرد. زنگ در ول نمی کنه
همینجور ایرونی های ورشو و کراکوف می ریزن توی خونه
ایزاکمون با شیش تا بطری شراب های جور واجور میاد
قطاب و سوهان و باقلوایی که ماماینا پست کردن رو وا می کنم
خاکستر سیگار و لیوان های یه بار مصرف در عرض نیم ساعت پخش می شن
گل های لاله رو فرو می کنم توی شیشه های شراب که یکی پس از دیگری ته می کشن
گلدون ندارم که حاجی. دانشجو آخه می ره گلدون می خره؟
روی سر گل سنبل ام کیسه کشیدم گلخونه شه عرق کنه زودتر شکوفه کنه
معلوم نیست چه رنگی می شه
سمنو رو از توی پلمپ اش در میارم عق زنان می ریزم توی ظرف. بابا دور ظرف رو چنان بسته که توی بسته شتک نزنه برسه به ورشو
توی 5 متر آشپزخونه داریم زرشک سرخ می کنیم
توی یخچال پر از کیک های دستپخت خود کبیرم شده
پنجره ها رو تا ته لولا شون وا کردیم و اینا می رقصن و هوار هوار می کشن و ما هی روغن هم می زنیم
روی دیگ سبزی پلو حوله می کشیم ینی مثلا دم کنی
نوبت به نوبت سینک رو خالی م یکنیم
می رم دست می کنم توی یه ظرفی که توی سینکه و چپه ش می کنم می بینم یه تاقار برنج سفید بوده! سریع برش می گردونم توی ظرف ینی اصن هیچی نشد ها
یه سری آدمایی هم میان که من اصن ندیدم تا حالا
ایزاکمون ماهی ها رو سرخ می کنه و داره کلا حال می کنه ها. 12 شب شام می خوریم. همه چی ردیفه. تا 3 می رقصیم
ایزاکمون ظرفا رو می شوره، گاز رو می سابه. ملت از اونور به فارسی هی می گن بابا این رو چیکارش کردی؟ از کجا اینو پیدا کردی؟ نمی فهمه چه خبره. اسم خودش رو می شنوه می گه همتون میمون هستیدایزاکمون اعلام میکنه که می ره 3 ساعت بخوابه. قسم می خوره که تا شیش برگرده. بهش می گم بخواب اشکال نداره. دم رفتنی کاغذ تقلب اش رو درمیاره به همه می گه عیدت مبارک! جمیعا همه رو فرد می گیره. همه آخ و اوخ می کنن که چه جگری! چشماش داشت از کاسه می ریخت بیرون بسکه خسته بود
یکی حموم می گیره. دو تا می خوابن. لحاف می ندازیم پیژامه می پوشم مافیا بازی می کنیم. قهوه و چای هورت می کشیم. دست به دامن قاضی القضات ایم که خوابمون نره. مافیا ئه حال میده. همه رو میندازه به جون هم. ساعت 5 هوا روشنه، یه جور آبی رنگ خوبیه. از چارطاق پنجره ها باد خنک میاد. سنبل شکوفه زده. بچه های خونواده دار می رن خونه هاشون. من و سرهنگ و میم می مونیم. لحاف رو جمع می کنم. جارو می کشم. ظرفا رو می شوریم. کیسه آشغالا رو میذاریم بیرون. سنبل ئه صورتی از آب درمیاد. کمرنگ. نگون بخت! بی بی سی فارسی بدک هم نیست. بعد از ماهها هوا یه جور خوبی روشنه که باورمون نمی شه
میم شروع می کنه به چیدن هفت سین. من اونور شراب و گیلاس و کیک میذارم. واسه بعد سال تحویل. می رم توی توالت آرایش ماسیده رو پاک می کنم. از سرتاپا رو اصن باهاس شست. از در دستشویی میام بیرون. ایزاکمون با چشمای سرخ که وسطشون تیله های آبیه نشسته همچین موقر، آماده ی عید! فک ها وله که این چه مرامی گذاشته بیدار شده، لباس پوشیده، ادکلن زده، اومده
نمی دونم چی می شه یهو که می بینیم دو دیقه مونده! سرهنگ توی توالت نشسته. هی می گیم بیا نکبت. 4 ثانیه مونده به تحویل می پره توی اتاق. یه اعصابی سابید ازمون ها. عکس هامون رو که می گیریم شراب خفنه رو وا می کنیم که ساعت 6 و نیم صبح یه پیکی بزنیم به سلامتی ِ سالی که بشه توش یکم بیشتر خوابید. ایزاکمون بی قراری می کنه که فال ها رو واسش ترجمه کنیم. خودش که باز می کنه، من می خونم، دو خط می خونم، می گم اِ ... اینکه فال ِ من بود. فال جفتمون یکی میاد. می پرسم چی بود نیتت؟ می گه من و تو.
قبل از اینکه بیهوش شیم می گه ایتس آور پرشین نیوو یِر. عیدت مبارک.  

1 comment:

امین said...

آبنوس یه کاری کن این گی بشه