صفحات

حوالی 5 صبح بعد از مراسم سال نوی میلادی، از شدت سرفه های برونشیتی بیدار شدم، رفتم سراغ یخچال ، یک تکه پیتزای شام کاغذپیچ شده رو برداشتم بردم توی تخت. در حالی که پیتزای یخ رو می خوردم، که انصافا از داغش خوشمزه تر شده بود، به قارقار ِ مداوم گوشی م پرداختم. کسرا همزمان با من بیدار بود و داشت فیسبوک من رو شخم می زد. از پست هایی که شخم می زد فهمیدم نوستالژی داره آزارش می ده سر سال نویی. صدام در نیومد  که کارمون به درازا نکشه، اون از جشنی چیزی برای سال نو نیمه مست برگشته و حالا ساعت 5 صبحِ ِ تنهای شهر بُن خوابش نمی ره و می خواد به من بگه که تولدم مبارکه. من از سرفه بیدار شده م و دارم آشغال خوری می کنم و اصرار دارم که این وضعیت ِ وخیم ِ 28 ساله شدن ِ با دست های خالی و آینده ی نامعلوم و تپه های نریده رو به روی خودم نیارم. 
یه لحظه توی سرم نامجو با لحن ِ چه خییییااال ها گفت چه تپه هااااو.
من چندتا ایمیل توی اینباکسم دارم که دلم می خواد جلوی چشمم باشند. یکی از باباست که هربار می خونم احساس می کنم آماده م برای انتخابات کنگره ی آمریکا شرکت کنم، یا برم بزنم زیر گوش آنگلا مرکل و صدر اعظمی رو تصاحب کنم. ایمیل بابا خیلی مساله ی مهمیه، بعدا بهش می پردازم. یکی هم ایمیل یک استاد اسرائیلی م هست. اوهرینگ. آخرین باری که همدیگر رو دیدیم سر نتانیاهو خیلی بحث کردیم، اون کاملا موافق سیاست های اون آشغال بود. کسشر هم می گفت البته. این جمله ی آخر خیلی بیخود بود. یک جلسه که داشتیم روی تراپی کار می کردیم من روی صندلی داغ نشسته بودم. اوهرینگ خیلی چیزها به من گفت وسط اون کلاس. من خیلی بی برنامه رفته بودم روی صندلی داغ، تمرین متدهای تراپی و مصاحبه بود. من مثلا مراجع بودم ولی خودم هم نمی دونستم چمه. از اینها که میان ولی نمی دونن چرا اومدن. اوهرینگ اون روز به من گفت من بعید می دونم تو ازدواج کنی ، من حتی بعید می دونم تو اونقدری که می گی علاقمند به یکجا نشینی باشی. بعدا، شش ماه بعد شاید، برام اون ایمیل رو زد. 
الان که دارم این مقال رو تایپ می کنم یک آدم بسیار بی ملاحظه از ایرانیان ِ ورشو برداشته یک گروپ مسیج زده که سال نو رو تبریک بگه به تمام ایرانی هایی که نصفشون از دید من یک پارچه گه هستند و متقابلا حاضر نیستیم توی روی هم استفراغ حتی بکنیم. این مسیج هی پررنگ کمرنگ می شه . بعد از اتمام این مقال می خوام بهش یک تبریک خصوصی بزنم بگم علی جان، دکتر، در سال جدید یاد بگیر مسیج فله ای نزن. عه.

  امسال با هیچ سالی هیچ تفاوتی نداره. در واقع پارسال بسیار سال ِ متفاوتی بود. از اون دسته سالهایی بود که خداوند و تمام ِ مخلوقاتش روی کون آدم زوم می کنن. تقریبا همه ی پل های کج و معوج زندگی م رو در 27 سالگی با بولدوزر تخریب نموده و روش یک فوت هم کردم که گرد و خاکش بره. همچنین مفتخرم که در این 27 سالگی عاقبت وقت کردم دنبال ِ فکر کردن به معیارهای خودم برم. عاقبت مجبور شدم خیلی جدی به مسائلی چون ازدواج، تعهد، زایمان، داشتن ِ کار ِ کارمندی، خریدهای دراز مدت و وام و قسط فکر کنم. ناگهان اما متوجه شدم که چه دام هایی زیر پای من گسترده بوده و خودم دو پایی توی چه چاههای قدم گذاشته بودم. 
توی روانشناسی بین شخصیت و مزاج تفاوت های تئوریک و تجربی قائل می شیم. اگر فرض بگیریم که مزاج یک بوم نقاشی هست، شخصیت نقاشی روی اون بومه. مزاج یک جوری زیر بنای تمام چیزهایی هست که شخصیت آدم رو در طول زندگی می سازن، تغییر می دن، و یا زیر و رو می کنن. مزاج آدم ها قابل تغییر نیست. حالا بقیه ش رو دیگه علاقمندان لطفا سرچ کنن. بهرحال این سالی که گذشت من متوجه شدم که مزاج ِ خستگی ناپذیری دارم که دنبال دردسر، تغییر و شلوغ کاریه. مزاج ِ برونگرایی که نیازمند ِ محرک های بیرونی مداوم هست و این صحبت ها. هم او اوهرینگ بود که اولین بار به من اشاره کرد که احتمالا یا خودم رو عوضی گرفتم که دنبال یکجانشینی هستم، یا در توقعات ِ دیگران چنان غوطه می زنم که فکر می کنم وظیفه دارم اونی باشم که نیستم. جانکی بودن از خصوصیاتِ من است. البته این خصوصیتی ست که در نگاه اول و دوم و سوم هم معلوم نیست. شاید فقط در ابعادی چون هاری کلامی و رفتاری بروز کنه. مثلا در حد فحش به ممد اصفهانی یا مموتی در یک جمع گرم خانوادگی. اما واقعیت اینه که من تمام این سالها به سان ِ یک جانکی ِ تمام عیار زندگی کرده م. یقینا سطح هیجان من، یا نوع هیجان ِ مورد نظرم بانجی جامپینگ و  بدلکاری و کوکایین نبوده . اصلا هم نبوده. نکته ی مهم همینه.  
در این لحظه خودم رو به یک نگو نگو نمیام مهمون کردم. شاید بعد از اومدن به سرزمینی که هیچی ازش نمی دونستم، و توش مطلقا تنها و تاریک بودم، دیگه جای سختتری جز قبایل آفریقایی نمونده باشه که فتح کنم. حتی ریسِت کردن ِ رشته و درس و مدرک هم اونقدر که فکر می کردم چالش بر انگیز نبود. شاید در مرحله ی بعد زندگی م برم دنبال ِ پرورش ِ عروس هلندی، ولی قطعا دنبال ِ رام کردن ِ هیچکس از جمله خودم نخواهم بود. 


No comments: