صفحات

دیگه توی تخت خودم خوابم نمی ره

بابا پرسید چرا غذام رو دستخورده ول میکنم. داشتیم با هم اخبار کودکان سوری رو تماشا می کردیم که ورم کرده روی ساحل افتاده بودند. گفتم که گرسنه نیستم. سالاد و ماست و خیار درست کرده بود. پرسید چطوری مواد غذایی لازم رو به بدنت می رسونی؟ گفتم نمی رسونم. همونطور که می بینی موهام داره می ریزه " ایناها..." و یک تعدادی مو توی دستم اومد که نشونش دادم. بعد گفتم من باز رِگل ام. رِگل لغت مورد استفاده ی بابا برای پریوده. ظاهرا توی دانشکده از این لغت فرانسه برای دوران قاعدگی یا پریود استفاده می شده. بابا سالها قبل به ما گفته بود که در دوران پریود بهش اطلاع بدیم که سر به سرمون نگذاره. توی برنامه ی خودش معمولا تلاش می کنه وقتی رگل شروع می شه گوشت قرمز و کباب رو به منوی خونه اضافه کنه. اولین باری که من پریود شدم برام یک گردنبند ِ نقره و یشم خرید و بهم گفت که از دید اون من خیلی وقته بزرگ شدم. بهرحال. ازم پرسید که زود نبود؟ در حال مطالعه ی ایمیلی از امیر بودم. نوشته بود که مدتیه به مرگ فکر می کنه. البته نه به اینکه بمیره، بلکه به اینکه همه می میریم. به بابا گفتم دو هفته پیش بود و این نشون می ده که بدن ِ من ریده. از همون دو هفته ی پیش تابوی مشتقات ِ "ریدن" بین من و بابا شکسته شده و هردو در هر فرصتی در مورد اینکه چی توی چی ریده نظرات مون رو در کمال دموکراسی ِ ادبی بیان می کنیم. به این نتیجه رسیدم که مغشوش تر از اونم که به امیر جواب درستی بدم. ایمیل ش رو ستاره زدم و به بابا گفتم که می خوام برم دور بزنم. بابا به یک آقایی به اسم شپول که از صدای آمریکا در مورد حقوق بشر گزارش هایی سر هم کرده بود نگاه کرد و پرسید اسم این چی بود؟ گفتم شپول. دلم گرفته بود و تنها چیزی که به ذهنم می رسید این بود که کاپیتان رو پیدا کنم یا اگر نکنم خودم برم دور بزنم. ساعت نشون می داد که اگر برم، جای اینکه دور بزنم نهایتا موفق می شم مدتی توی ترافیک دنده خلاص برم و با حال گه تری برگردم خونه. بابا بدون اینکه به من نگاه کنه گفت چی می گه این شپول؟ خسته بود. دستاش رو گذاشته بود روی دسته های مبل و صورتش مقداری در هم پیچیده بود، انگار شپول بوی تاپاله ی گوسفند بده. مطمئن نبودم به کاپیتان زنگ بزنم یا نه. اون وسط دو سه باری با برادر ِ همسر ( دو نقطه لبخند) در مورد شهره و شبپره اس ام اس رد و بدل کردم و از بابا خواهش کردم بزنه یک کانالی که بچه هاش بخندن و با شکم های متورم از دنیا نرفته باشند و توی یک کامیون جسد تلنبار نشده باشه. "این شبیه آشوویتسه. اونجا هم قطارها که می رسیدند اول جسد ها رو بیرون می ریختند".

بابا گفت می دونی اگه یک میلیون مهاجر غیرقانونی بریزه توی اروپا چی می شه؟ اشاره ش به خبری در مورد حضور تقریبی یک میلیون افغانستانی غیرقانونی در ایران بود. روی گوشی م اسم کاپیتان افتاد و من از فکر کردن به یک میلیون غیرقانونی رها شدم. کاپیتان پرسید چکار می کنی؟ گفتم داشتم بهت فکر می کردم. باور نکرد. به قرعان قسم خوردم. قرار گل گاوزبون برای 5 دقیقه ی بعدش فیکس شد. دو سه باری در ماههای اخیر پیش اومده که در انتهای روزهای تخمی، بریم لمیز ِ نکبت، که گل گاوزبون بخوریم، که از خشم نمیریم. مثلا. طب ِ گیاهی مخلوط به سرگردانی ِ با این چند ساعت مونده از یک روز گه چه کنیم.

با این حال با کاپیتان هم در مورد کودکان ِ سوری حرف زدیم، در مورد ِ رقص ِ نور کثافتی که روی برج تجاری ِ مزخرف سر خیابون سعدآباد انداخته اند. بهش گفتم من نمی فهمم تمام تمدنِ 5-6 هزارسال بشر رسیده به اینجا؟ در واقع می فهمم که رسیده به اینجایی که الان هستیم و هر گوشه ش مفتضح تر از باقیشه، اما نمی فهمم چطور باید از شر تمام عناصری که بشر رو به اینجا رسونده خلاص شد؟ بهش گفتم ببین اگر این برآیند ِ دین و ایدئولوژی و مکنت اندوزی و شهوت و علم و غیره باشه، اگه روزی که بشر رو از طاعون نجات می دی خودش طاعون های جدیدی به پا می کنه، تکلیف چیه؟


ما خیلی خسته شدیم از این مباحث. من با اندوه ِ گنده تری سیگارهام رو یکی یکی توی جوی مقصودبیک می ریختم و توی سرم آقای باکلی هَلِلویا می خوند. ولم نمی کرد. دست از سرم بر نمی داشت. یک شکم ِ سفید و کوچیک بود که از زیر تی شرت ِ قرمز زده بود بیرون. از همه ی اندام دیگه بزرگ تر بود و در عین حال خیلی کوچیک بود برای اینکه دریا رو توی خودش جا بده. نتونسته بود. 

2 comments:

Nas said...

چند هفته‌ی پیش سه روز به صورت ممتد و با صدای بلند هللویای باکلی رو پلی کردم و به تصویر خونه‌ام که پشت چشم‌های خیسم می‌لرزید نگاه کردم، تهش انتظار داشتم بال بزنم یا هرچی که رها شم از دست دنیایی که ازش متنفرم اما فقط پریود شدم:))))

roozhaa said...


"روزی که بشر رو از طاعون نجات می دی خودش طاعون های جدیدی به پا می کنه"
. دقیقاهمین چیزیه که منو از زندگی‌ بیزار کرده
اگه روزی فهمیدی تکلیف چیه ما رو هم به فیض برسون